هر سه در کار قلمکارسازی هستید؟
گفتنِ انتظاری که برآورده نمیکنند چه فایدهای دارد!
من ۲۱ فروردین ۱۳۳۴، محمدرضا یکم فروردین ۱۳۴۱ و حمیدرضا یکم مرداد ۱۳۴۳.
چه تعریفی از هنر و هنرمند دارید؟
اصلاً این اتفاق نیفتاده. مسئولین میراث فرهنگی با آدمهای خاصِ خودشان رفتوآمد میکنند و نمایشگاههای بیرون از ایران را برگزار میکنند، اصلاً همهاش هماهنگ شده است.
مادرم صغرا خانم فخفوری محیط بسیار آرامی را برای پدرم فراهم میکرد، عمرشان طولانی باشد هنوز هم کنارمان هستند.
بستگی به نوآوری و سلیقه مشتری دارد اما اگر کار سفارشی نداشته باشیم ۹۰ درصد طرحهایمان از طرحهای قدیم و سنتی اصفهان الگو گرفته است.
بله
خیلی پشتکار داشتند، خدا رحمتشان کند
کموبیش داریم که یا خودشان و یا از طریق واسطه سفارش میدهند و میخرند اما نه زیاد؛ صنایعدستی نباید روی دست هنرمندان بماند اما تشریف ببرید در انبار و ببینید چقدر جنس داریم! اینها همهاش با باز شدن درهای کشور به روی توریستهای خارجی حل میشود.
کدام رنگها طبیعی است؟
بله حاجآقا قاسم چیتساز، حاجآقا حسین چیتساز، حسین سعادتی، بیرجندیها شامل (میرزا فضلالله، میرزا مرتضی و میرزا عباس) که در همین سرا بودند، برادران چیتساز زاده (حسن، صادق، علی، کریم و کاظم) که کاظم هنوز زنده است. چیتسازها هم یک طایفه جداگانه و تقریباً بزرگ صنف بودند از جمله آقا حسن اخوان. همگی این افرادی که اسم بردم در قلمکارسازی، استادکار و با پدرم همدوره بودند.
چه تولیداتی با استفاده هنر قلمکار دارید؟
الآن شما تشریف آوردی اینجا و ما جلوی چشم شما و جلوی دید شما هستیم و این در ذهن شما میرود، اما اگر تماسی نداشتیم و یکدیگر را نمیدیدیم در ذهن شما هم فراموش میشدیم؛ ضمن اینکه شما ما را پیدا کردید اما آنها نمیآیند حتی سراغی بگیرند و بگویند حالتان چطور است، گویا باید مدام جلوی چشمشان باشیم تا فراموش نشویم، گویا باید همیشه به آنها یک سلامی بکنیم!
در دلیگان و البته خیلی متأسفیم و تنها ناراحتی ما این است که این کار باید حاشیه زایندهرود انجام شود چون خودش یک دنیایی است و یک قشنگی خاصی دارد و باعث میشود که سنتی بودن این هنر حفظ شود. زمانی که با پدرم کار میکردیم مرحله گازور کاری را در حاشیه زایندهرود گازور کاری انجام میدادیم، اما الآن برای این کار نه بودجه میدهند و نه نگهداری لازم را انجام میدهند و آب هم که نیست و اگر هم باشد یک هفته باز و بقیه سال بسته است.
در گذشته با استاد ناصر مونسیان و استاد حسین صادقیان کار میکردیم که خدا رحمتشان کند هر دو فوت شدند و الآن هم با استاد ابوالقاسم صالحیان کار میکنیم که مرد شریفی است.
گردشگران ایرانی هم برای بازدید نمیآیند؟
بله
ممکن است مشتری بیاید و از شما طرحی را درخواست کند که ناچار به ساختن مُهر باشید؟
شما و چه کسانی؟
پدرتان قلمکارسازی را علاوه بر فرزندانش به افراد علاقهمند آموزش میدادند؟
پدرم خانه را به مدرسه اهدا کردند که خرابش کردند و مدرسه دخترانه خواجه امیر را ساختند که فکر میکنم دومین مدرسه دخترانه اصفهان بود اما الآن اسمش عوضشده است.
نه الحمدالله تا الآن هیچ اتفاقی برای سرای چیتسازها و همین ساختمان هم نیفتاده و اگر خودمان در آن دست نبریم و خرابش نکنیم هیچ مشکلی نداشته است.
به دلیل مرحله گازور کاری؟
مُهر را از کجا تهیه میکنید؟
ثبت زادروز اساتید برای ما و آیندگان اهمیت بزرگی دارد، زادروز پدر گرامی و فرزندان قلمکارسازش را بفرمایید.
اخیراً افرادی روی پارچههای غیر کتان هم قلمکار و قلمکار نقاشی کار میکنند. نظر شما چیست؟
رنگ مشکی و قرمز طبیعی است که از کتیرا و زاج سبز و زاج سفید تهیه میشوند، ترکیب زاج سفید با پوست انار و عصاره روناس رنگ قرمز را میدهد و رنگ مشکی از زاج سبز و پوست انار تهیه میشود که البته بعضاً یک تا دو ساعت باید در آب جوشیده شوند.
بله من و محمدرضا در این مکان کار میکنم و حمیدرضا در مغازه است که البته آنهم مغازهی آثار قلمکار خودمان است.
یعنی این کارگاه ۲۵۰ ساله و قلمکارسازیِ شما بعد از برادران فخفوری فراموش میشود؟
پدرتان چه سالی فوت شدند؟
پدرم متولد ۱۳۰۶
نمیخواهم خدایناکرده بد کسی را بگوییم و یا کسی را زیر سؤال ببریم اما متأسفانه مسئولان بااینهمه سابقهای که ما داریم روی ما شناخت ندارند. خودمان هم اصلاً ما دنبال این چیزها نبودیم.
هر کس سر سوزن عِرق ملی و ناسیونالیستی داشته باشند دلش میخواهد این هنرها حفظ شود، چون اصفهان به هنرهایش زنده است. همین مردم بودند که در بحبوحههای تاریخ، فرهنگ و هنر را حفظ کردند و به دست آیندگان دادهاند، بنابراین آنچه مهم است این است که جوانان باید حس وطندوستی و شهر دوستی داشته باشند.
آنهایی که چشم رویهم نمیگذارند را نباید فراموش کرد و من میخواهم که شما اجازه بدهید از افرادی که برای ما زحمت میکشند تشکر کنم، از آقای رَشمالی، آقای مستأجران و خانم معتمدی که بیریا هر وقت ما کاری داشتیم برای ما کار انجام دادند و به چشم فردی عادی به ما نگاه نکردند.
مرحوم پدرتان و یا شما درجه هنری دارید؟
حتی میراث فرهنگی اصفهان از شما نخواسته در نمایشگاهها داخلی و خارجی شرکت کنید؟
به قالب قلمکار تراشهایی که میشناسیم سفارش میدهیم.
چه حجره زیبایی… از چه زمانی اینجا مشغول هستید؟
بله
خیر
چه انتظاری از مسئولان دارید؟
و این یکی از تفاوتهای نسل قدیم با ما است.
با چهار رنگ اصلی؟
نگران از بین رفت هنرتان نیستید؟
این دو رنگ را چطور تهیه میکنید؟
الآن هنرمند کسی است که یک زندگی را اداره کند و در این صورت یک هنرمند کامل است.
پدرم تا سال ۱۳۹۱ هم کار میکرد و بعد هم میآمدند اینجا و مینشستند حتی تا دو ماه قبل از ابتلا به کرونا هم آمدند، متأسفانه بعد هم به دلیل بیماری کرونا و سکته مغزی فوت کردند. پدرم مرد نمونهای بود.
بله
بنابراین قلمکارسازی یک شغل موروثی در خانواده شما است.
قطعاً، برای همین اینجا نشستهام و مُشت میکوبم، عاشقم و علاقه دارم که با دستمزدِ کم کار میکنیم. اتفاقاً حدود ۶ سال قبل مصاحبهای انجام شد و همین سؤال را از پدر پرسیدند و پدر گفتند که «بچههایم هم ادامهدهنده راه من هستند چون این هنر و حرفه را دوست داشتند.»
پارچه هم که باید کتان باشد.
آنچه میخوانید گفتوگوی اختصاصی خبرنگار ایسنا با استاد علیرضا فخفوری و استاد محمدرضا فخفوری، از اساتید هنر قلمکارسازی است.
ما امیدواریم خداوند کمک کند تا ادامه پیدا کند.
چه کسی اینجا میآید؟! درآمد باید با خرج هماهنگ باشد اما الآن با هم هیچ هماهنگی ندارد و برای همین جوانان هم رغبتی به کار در زمینه صنایعدستی ازجمله قلمکار ندارند. درآمد با خرج هماهنگ نیست، وقتی یک جوان کار میکند باید دلخوشی داشته باشد و شب تأمین باشد. در مورد ما هم سابقه ۲۵۰ ساله است که همچنان در این شغل ماندهایم.
تابهحال اتفاق افتاده که مسئولین به دیدن شما بیایند، یا تماس بگیرند، شما را دعوت کنند یا برای بهترشدن وضعیت صنایعدستی از شما مشاوره بگیرند؟
مرحوم پدرتان چند فرزند داشتند؟
این کارگاه حدود ۲۵۰ سال قدمت دارد، یعنی از پدربزرگِ پدر من به ما رسیده است و ما نسل چهارم هستیم و همه، آن را به اسم «قلمکارسازی اخوان (برادران) فخفوری» میشناسند.
پدر کدام محله اصفهان متولد شدند؟
مرحوم پدرتان تا چه زمانی اینجا کار میکرد؟
ایسنا/اصفهان به چهارسوی دوم قیصریه یا چهارسوی بازار چیتسازها میرسیم و در غربِ آن سرایی را میبینیم که نام خود را از تولید پارچههای قلمکار گرفته و از سراهای عصر صفویه است.
پدرم «حسنعلی فخفوری»، پدربزرگم (پدرِ پدرم) «میرزا باقر فخفوری»، پدربزرگِ پدرم «حاج کریم چیتساز» که همگی مردان بزرگی بودند در شغل قلمکارسازی کار میکردند و ما هم ادامهدهنده راه آنها هستیم.
چرا معمولاً هنرمندان صنایعدستی قدیمی و سنتی سعی نمیکنند تا آثار کاربردیتری تولید کنند که مطابق با روز و قابلاستفاده امروز باشد و بیشتر تزئینی است؟
سرنوشت خانه پدری در خیابان ابنسینا چه شد؟
از خصوصیات مرحوم پدرتان بگویید.
خاطره شیرین یا تلخ از شغلتان و از دوران قدیم و از زمان همراهی با پدر دارید؟
از چه ساعتی به کارگاه میآیید؟
بله خوشبختانه مشکل سازهای هم ندارد.
۱۵ بهمن ۱۳۹۹ به رحمت خدا رفتند و در باغ رضوان، قطعه هنرمندان به خاک سپرده شدند.
شاید به گوششان برسد و تکانی بخورند.
انتهای پیام
هرروز ساعت ۸ و نیم در مغازه باز است و تا ۸ شب یکسره هستیم.
مهمترین مشکلاتی که در شغلتان یعنی قلمکارسازی با آن مواجهید چه مواردی است؟
رنگهای آبی و زرد باید حتماً از خارج از ایران یعنی کشور آلمان، دانمارک یا سایر کشورهای اروپایی تهیه شود که در این بخش با مشکلات زیادی روبهرو هستیم و درواقع تهیه آنها صد درصد با مشکل مواجه شده است.
همیشه همسران هنرمندان نقش بزرگی در پرداختن هنرمند به هنرش داشتهاند. مادرتان اینگونه بود؟
معمولاً چه طرحهایی را در قلمکارها به کار میبرید؟
شما شغلتان را دوست دارید؟
پدر آنقدر صداقت داشت که اصلاً در این فکر نبود که چیزی را یاد ندهند.
با کدام استاد قالب قلمکار تراش کار میکنید؟
۵ فرزند داشتند ۳ پسر و ۲ دختر. خواهرانم زهره و ملیحه خانهدار هستند.
این موضوع به درآمد برمیگردد، وقتیکه رونق کم میشود بهمرورزمان افراد کمتری به این شغل وارد میشوند و آنطور که بایدوشاید استقبال نمیکند.
تمام نکات را آموزش میداد یا نکتهای را برای خود و شما نگه میداشتند؟
من و دو برادرم علیرضا، محمدرضا و حمیدرضا که فرزندان مرحوم حسنعلی فخفوری هستیم.
بله اطرافمان هستند و هر کاری داشته باشیم انجام میدهند، خدا برایشان خوب بخواهد، بیریا هستند. مغازه دارند و تقریباً میتوانیم بگوییم که کار قلمکار انجام میدهند اما نه بهصورت حرفهای و بیشتر کارهای جانبی آن را انجام میدهند که البته همین کارها هم تخصص میخواهد.
بله در میان قدیمیها قناعت زیاد بود، البته خرج با دخل میخواند. یادم است که ما در همان خانه دروازه نو با خانواده عمویمان بودیم و تمام ملزومات ما مشترک و ساده بود و همه مردم خوشی هم داشتند. الآن تنوع در زندگی گسترده شده و شاید یکی از دلایل سخت شدن زندگی هم همین باشد.
از همدورهایهای پدرتان در شغل قلمکارسازی، کسی را به یاد دارید؟
چرا؟
توصیهای به جوانان دارید؟
از بین خانوادههای این استادکاران بهجز خانواده فخفوری، دیگران هم قلمکارسازی را ادامه دادهاند؟
اصلاً راجع به همکار حسادت نداشت، در قید مادیات هم نبود، فقط در فکر کار بود. بسیار اتفاق میافتاد که همکارها میآمدند و فوتوفن کار ما را میدیدند اما پدر اصلاً به کارگاه آنها نمیرفت تا ناراحت نشوند که کسی کارشان را ببیند. یکبار وقتی پدر از قیصریه به بازار وارد شدند یکی از بازاریها که خدا رحمتش کند به او گفت «حاجی یکمرتبه سرت را بلند کن ما ببینیم کجایی در این بازار!» از طرفی هم پدر در کارشان جدی بودند و خیلی دلشان میخواست کار انجام شود. سرشان در کار بود و در این چیزها نبودند که این کار درآمد دارد یا ندارد. البته اغلب هنرمندان قدیم همینطور بودند به همین خاطر هم دل به کار میدادند و عاشق کار بودند.
قلمکار اینطور نیست و در همه خانهها کموبیش آن را میشناسند و استفاده میشود، اما در سایر رشتهها بله همینطور است و صنایعدستی تقریباً رو به تزئینی شدن پیش رفته است البته به نظر من این مسئله به قیمت بستگی دارد یعنی مردم باید قدرت خرید خوبی داشته باشند که اگر اینطور باشد از همه صنایعدستی میتواند بهعنوان آثار کاربردی استفاده کرد نه اینکه به دلیل بالا بودن قیمتشان فقط تزئینی باشند.
اول اینکه اصلاً بهطور مستقیم به ایران وارد نمیشوند و اگر هم وارد شوند باواسطه از چین یا ترکیه به ایران میآیند آنهم با قیمت دلار که هرروز هم بالا میرود. دوم اینکه در رنگها دست میبَرند مثلاً رنگ سالمِ آلمانی را به ما نمیدهند بلکه آن را رقیق میکنند و آب به آن ریزند یعنی یک بشکه رنگ را به ۱۰ تا ۲۰ بشکه تبدیل میکنند و میفروشند.
من خاطره بد در ذهن ندارم؛ اما درمجموع خدا رحمت کند پدرم را همیشه یک مَثَل را به ما یادآوری میکردند و این بود که میگفتند «بابا یک درخت زردآلو چهل هلندر پاش آب میخوره» منظورش هم این بود که آدمی که فعال و زحمتکش باشد ۴۰ نفر اطرافش هم به نو نوار میرسند. همیشه میگفتند «اگر آب یا چشمهی زیاد جایی پیدا شد آن آبباریکهای که برای تو میآید را کور نکن و بگذار باشد.»
اگرچه توریست نیست اما شما مشتری خارجی دارید که از بیرون سفارش بدهند؟
خدا رحمتش کند، خیلی مرد خوبی بود. به حرفهای ما گوش میداد، یادم است که یک روز به اداره صنایعدستی در میدان انقلاب رفتم، گفت «مرد حسابی من باید به حرف شما گوش کنم، اینجا نشستم برای شما، برای اینکه به حرف شما گوش کنم.»
فکر میکنید علت چیست؟
البته کارهای نو انجام میدهند اما به نظر من نمیتوان از آن مدت زیادی استفاده کرد چون دوام ندارد. البته من نمیخواهم جسارت کنم اما به نظر من اینطور است و آن دوامی که قلمکار روی پارچه نخی دارد را این نوع کارها ندارد، چون همین مُشتی که روی پارچه نخی میزنیم جذب نخ میشود و بعد با رنگرزی هم میکس میشود و عیب و ایرادی پارچه و رنگ پیدا نمیکند.
چه مشکلی؟
نام این بزرگان چه بود؟
من در خدمتتانم اگر حرفی باقی مانده میشنوم.
ما باید با آنها هماهنگ باشیم نه آنها با ما. باید معرفی شویم. بعضیها خودشان باید بدانند که چنین مکانی با این قدمت وجود دارد. این مکان واقعاً مهم است، این هم مهم است که ما با این سن و سال کار قلمکار میکنیم، البته برای خودمان عادی است و هرروز صبح درِ این مکان را باز میکنیم و کار را شروع میکنیم چون از یعنی از ۵ یا ۶ سالگی همراه پدرم در این حجره بودیم، اما حیف است که اینجا حفظ نشود. ما با زحمات و بودجه خودمان اینجا را نگهداشتهایم لااقل میراث فرهنگی استقبال و همفکری با ما بکند.
توصیه خاصی به شما داشتند؟
اولازهمه اینکه توریست نیست درحالیکه باوجود توریست است که از صنایعدستی استقبال میشود؛ برخورد و عکس العمل و نگاه یک توریست خیلی فرق دارد و یک نگاه متفاوتی نسبت به هنرهای دستی دارند حتی عکس انداختن آنها هم متفاوت است و محو این کار میشوند. امیدوارم راه توریست در کشور باز شود. تحریمها مشکلات زیادی را ایجاد کرد چون اگر ازنظر ارزی و دلاری مشکلی نبود توریست میآمد و با همان ویزا کارت خود دلار جابهجا میکرد، اما امروز نمیشود. در دنیا ویزا کارت وجود دارد و همه جای دنیا استفاده میشود، اما فقط در ایران مشکل دارد. بعد هم کرونا مزید بر مشکلات شد، در زمینه تهیه مواد اولیه و بهخصوص در تهیه رنگها هم مشکلات زیادی وجود دارد . در قلمکارسازی، دو رنگ طبیعی است، ولی بقیه طبیعی نیستند و حتماً باید از بیرون تهیه شوند.
خدا رحمتش کند، میگفت هر کس به این مغازه آمد حتیالمقدور یک چای به او بدهید بخورد، یعنی اخلاقاً اینطور بود که مردمداری کند، اینقدر که در فکر مردمداری و رضایت مردم بود به دنبال پیدا شدن مشتری نبود.
نگران هستیم ولی فایدهاش چیست؟ مسئولان نباید بگذارند که به دنبال کارهای اداری برویم بلکه باید بیایند و ببینند ما چه مشکلاتی داریم و برایمان حل کنند تا درِ این مغازه صبح تا شب باز باشد. جلوی پای ما سنگاندازی نکنند.
محله ابنسینا، دروازه نو. ما هم همانجا متولد شدیم و ۴۰ سال است که از آنجا رفتهایم.
از بازار قیصریه به طرف سرای چیتسازها راه، بسیار اندک است… یک درِ چوبی، ورودیِ سرا است. وارد میشویم… سرایی دوطبقه البته بدون مهتابی که احتمالاً قسمت شمالی آن، قدیمیترین بخش سرا است. نشانی قلمکارسازی استاد فخفوری را میپرسم، همه آن را میشناسند… صدای کوبیدن مُشت روی مُهرهای قلمکار، از بیرون کارگاه هم شنیده میشود… مقابل تابلوی «کارگاه قلمکار سازی اخوان فخفوری» میایستم، تصویری زیبا از حجرهای با تاق ضربی که مملو است از پارچههای قلمکار…
ابداً. تا این لحظه میراث فرهنگی اصفهان هیچ پیشنهادی برای شرکت در نمایشگاهها به ما نداده است، اما از طرف میراث فرهنگی تهران پیشنهادهایی وجود داشت که البته آنهم ۱۰ سال است که انجام نمیشود. درمجموع، تهرانیها بیشتر با ما هماهنگ هستند و اگر جایی هم ما را فرستادند از طرف تهران بوده است که خدا برایشان خوب بخواهد.
خیلی زیاد، پدرمان هم اصفهان را خیلی دوست داشت. کار ما با زایندهرود هماهنگ بود یعنی اگر یک روز فکرش را میکردیم که زایندهرود خشک شود این را هم میدانستیم که کار ما هم باید جمع شود.
بله مشکی، قرمز، سبز و آبی؛ البته از همین رنگها، سایر رنگها را هم میسازیم.
یک روز هیئتی ۵۰ نفره از دولت مالزی همراه با وزیر تعاون ایران به اصفهان آمدند. یادم است آن گروه مالزیایی به ما گفتند که به یک کارگاه تولید لباس ابریشمی در یک کشور آسیایی رفته بودند که در آن از نخ ابریشم و هنر قلمکارسازی اما در حد ابتدایی استفاده میشد. اما وقتی که مکان و کار ما را دید تعجب و تعریف میکرد که برای ورود به آن کارگاه در آن کشور آسیایی نفری ۳۰ دلار بلیت پرداخت کردند و همهشان مجاب شدند که یک پارچه لباسی هم بخرند، بعد ادامه داد که الآن این تعداد آمدیم در مغازه شما و مزاحم وقت و کار شما شدیم و منافعی هم برای شما نداشتیم و خریدی هم نکردیم و از این فضای چند صدساله هم استفاده کردیم و تعجب میکرد و گفت حیف چنین فضایی است که بازدیدکننده نداشته باشد یا لااقل برای ورود به آن بلیت تهیه کنند. گفتم شاید این ضعف ما است که نمیدانیم و باید راهنمایی شویم.
مرحوم احمد ادیب چنین مسئولی بود؟
در همه کارمان مشکلداریم؛ رنگِ کیلویی ۵۰ هزار تومان یکمیلیون و ۹۰۰ هزار تومان شده است ضمن اینکه قلابی است و اصل رنگ نمیآید مسئولان لااقل بگذارند اصل رنگ آلمانی، دانمارکی یا کلاً رنگ اروپایی به کشور وارد شود، چرا باید رنگی که میخریم آب باشد؟!
بزرگترین درس و تجربهای که از پدرتان آموختید چه بود؟
اولین و تنهاترین استاد شما مرحوم پدرتان بود؟
اصفهان را چقدر دوست دارید؟
بله صد درصد باید کتان یعنی صد درصد پنبه باشد و دوام زیادی دارد؛ حتی ما پارچههای قلمکاری داریم که حدود ۱۳۰ سال عمر کرده است.
فرزندان شما چطور؟ قلمکارسازی را ادامه دادند؟
جوانها میآیند قلمکارسازی را یاد بگیرند؟
الآن مرحله گازور کاری را کجا انجام میدهید؟
سرای چیتسازها و همین مکانی که کارگاه شما قابلیت بسیاری برای بازدید گردشگران ایرانی و خارجی دارد. قطعاً این موضوع هم موردتوجه میراث فرهنگی نبوده درسته؟
رنگهای طبیعی آبی و زرد هستند؟
بله ما قلمکار سازها کنار زایندهرود زمین مخصوص داشتیم، الآن هم بالای باغ پرندگان مکانی برای گازور کاری تعیینشده است ولی متأسفانه آب نیست. رنگرزی یا گازور کاری جزو مراحلی بود که توریستها از آن بازدید میکردند. دقیقاً از پشت سیوسهپل تا اول پل وحید متعلق به قلمکار سازها بود یعنی آن زمان شهرداری و استانداری این موضوع را میدانستند ولی بعد بهمرورزمان این زمینها گرفته شد حتی کنار هنرستان هنرهای زیبای اصفهان هم متعلق به قلمکار سازها بود.
در دورههای قبل که نود درصد لباسها قلمکار بود، امروز هم هرچه فکر کنید با قلمکار تولید میکنیم مثل سفره، کیف، لباس، روتختی، روبالشی، رومیزی، پرده و هر جنس پارچهایِ دیگر.
بله شاگردان زیادی داشتند مانند محمود قربانی، آقابزرگی و حاجیانها که هنوز هم کار میکنند و تعدادی هم مانند محمود شفیعی، حاجآقا حسن رنگآمیز، جواد کاشانی؛ رضا کاشانی و حاج عباس صباغی فوت کردهاند.